یه اتفاق خیلی بد
عزیز دلم دختر مهربون و دوست داشتنی من سلام از روزی که شروع کردم به نوشتن این وبلاگ تصمیم گرفتم از مریضی و ناراحتی توش ننویسم سعی کردم پر از خاطره های شیرین و شاد باشه ولی اتفاقی که الان افتاده مثل سرما خوردگی و این چیزا نیست که فراموشش کنم و خاطره ای ازش نمونه به همین خاطر مینویسم جمعه شب خونه یکی از اقوام دعوت بودیم و مثل همیشه تو خیلی خوب و سر حال بودی و مشغول شیرین زبونی. وقتی موقع شام شد خواستی از روی مبل بیای پایین که پات به کوسنهای روی مبل گیر کرد و باسر اومدی پایین و متاسفانه پیشونیت خورد به گوشه میز وقتی از زمین بلندت کردم دیدم مثل یه رودخونه کوچولو خون جاری شده نزدیک...